کد مطلب:153911 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:133

تاسوعای حسینی
یكی از روزهائی كه بر حسین و اهل بیتش بسیار سخت گذشت روز تاسوعا پنجشنبه نهم محرم بود چنان كه در روایتی از امام صادق علیه السلام در وصف تاسوعا آمده است:

تاسوعا یوم حوصر فیه الحسین (ع) و اصحابه بكربلا و اجتمع علیه خیل اهل الشام و اناخوا علیه و فرح ابن مرجانة و عمر بن سعد بتواقر الخیل و كثرتها و استضعفوا فیه الحسین علیه السلام و اصحابه و ایقنو انه لا یاتی الحسین علیه السلام ناصر و لا یمده اهل العراق بابی المستضعف الغریب.

«یعنی روز نهم محرم حسین و اصحابش در كربلا در محاصره قرار گرفتند و سپاهیان شامی او را احاطه كردند و در فشار قرار دادند، و در این روز پسر مرجانه و عمرسعد با كثرت سپاهیانشان خوشحال شدند، حسین را ضعیف شمردند و مطمئن شدند كه دیگر برای حسین یاوری نخواهد آمد و مردم عراق دست از یاریش كشیدند، پدرم فدای مستضعف غریب».


و این زمانی بود كه شمر وارد صحرای كربلا شد و اصرار به شروع حمله داشت لذا عمرسعد با این جمله فرمان حمله را صادر كرد: یا خیل الله اركبی و بالجنة أبشری!! «سپاهیان خدا سوار شوید كه شما را مژده بهشت باد!!»

سپاهیان ابن سعد به طرف خیمه گاه ابی عبدالله هجوم آوردند، حسین جلو خیمه شمشیر را در بغل گرفته و سر بر زانوی غم نهاده و بخواب رفته بود كه زینب سلام الله علیها صدا زد: برادر صدای نیروها را نمی شنوی كه نزدیك خیام رسیده اند، حسین بیدار شد و با یك دنیا وقار و طمأنینه فرمود: انی رأیت رسول الله الساعة فی المنام فقال لی انك تروح الینا. «الآن پیامبر را در خواب دیدم به من فرمود: بزودی نزد ما خواهی آمد».

زینب لطمه ای بصورت زد و گفت: واویلاه، حسین فرمود: خواهرم آرام كه ویل از آن تو نیست، خدا ترا رحمت كناد.

عباس نیز خدمت برادر آمد و عرض كرد: برادرم جمعیت به خیمه گاه آمدند حسین فرمود: برادر، جانم بقربانت، سوار شو و با آنها ملاقات كن و بپرس چه شده و برای چه آمده اند؟

عباس با بیست نفر سوار كه زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر در میان آنان بودند جلو جمعیت را سد كردند و سئوال كردند چه تصمیم دارید؟

گفتند: امیر دستور داده تا بر شما عرضه كنیم كه به حكم امیر تن دهید وگرنه با شما خواهیم جنگید حضرت ابی الفضل فرمود: شتاب نكنید تا گفته هایتان را به حضرت ابی عبدالله عرض كنم و به سوی امام حسین علیه السلام رهسپار شد.

اصحاب امام حسین كه در برابر سپاهیان كفر ایستاده بودند، حبیب بن مظاهر به زهیر بن قین گفت: شما با اینها سخن می گوئید یا من بگویم؟

زهیر گفت: همانطور كه شروع كردید ادامه دهید.

حبیب بن مظاهر گفت: بخدا قسم بدترین جمعیت مردمی هستند كه فردای قیامت بر خدا وارد شوند در حالی كه ذریه پیامبر و اهل بیتش را می كشند و بندگان خاص خدا و شب زنده داران و سحرخیزان و ذاكرین خدا را به شهادت می رسانند.

عزرة بن قیس گفت: حبیب! چه قدر خود را می ستائی!


زهیر گفت: عزره! خدا او را تزكیه كرده و هدایت نموده است از خدا بترس و نصیحت ما را بپذیر.

عزره گفت: هان زهیر تا كنون تو از شیعیان عثمان بودی و از پیروان این خاندان نبودی!

زهیر: الان كه موضع مرا می بینی و همین كافی است كه بدانی از شیعیان حسینم آری به خدا قسم من نامه ای برای حسین ننوشتم و قاصدی بسویش روانه نكردم و وعده نصرت و یاری به او ندادم، تا این كه راه بین مكه و عراق ما را به هم نزدیك كرد، اما همین كه چشمم به حسین افتاد به یاد رسول خدا (ص) افتادم و موقعیت او را نسبت به پیامبر بیاد آوردم و دانستم كه دشمنانش با او چه معامله خواهند كرد لذا تصمیم گرفتم او را یاری كنم و جانم را فدای حسین نمایم تا حقوق خدا و رسولش را كه شما تضییع كرده اید رعایت نمایم.

عباس به خدمت حسین رسید و او را از تصمیم جمعیت آگاه ساخت.

حسین (ع) فرمود: برگرد، اگر می توانی از آنها امشب را مهلت بخواه تا شب را به نماز و راز و نیاز با خدا بپردازیم كه خدا می داند نماز و خواندن قرآن و دعا و استغفار را دوست می دارم، عباس به سوی جمعیت برگشت و سخن برادرش را به آنان ابلاغ كرد عمر بن سعد كه احساس كرده بود شمر مراقب حركات او است و كارهایش را به ابن زیاد گزارش می دهد از ترس آن كه مبادا سعایت كند با او به مشورت پرداخت و مصلحت خواهی نمود، شمر هم به خواست عمرسعد موكول كرد سرانجام گفتگوها به عدم موافقت منتهی می شد كه ناگهان عمرو بن حجاج زبیدی میان حرف آنان دوید و گفت: سبحان الله بخدا قسم اگر از مردم دیلم بودند و یك شب از ما مهلت می خواستند آن ها را اجابت می كردیم، محمد بن اشعث نیز گفته عمرو را تایید كرد و ابن سعد را گفت: خواسته شان را بپذیرید، بخدا قسم فردا با شما خواهند جنگید.

ابن سعد بالاجبار به حسین و یارانش مهلت داد [1] .



[1] نفس المهموم ص 225 - حياة الحسين ج 3/ ص 163 - ارشاد ص 231 - كامل ج 4/ص 57 - طبري ج 318:7.